No Image
نهج البلاغه پيوند ثابت

 

سؤال: ذی قار کجاست؟

جواب: ذى قار محلّى بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام، میان عرب و سپاه ساسانى، جنگى در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانى عقب نشینى کردند و اعراب پیروز شدند.(1)
بعضى مى گویند که وجه نامگذارى آن به ذى قار به خاطر چاهى بوده که آب آن سیاه، مانند قیر بوده است.(2)
ابن عباس مى گوید: هنگامى که در رکاب على(علیه السلام) به ذى قار رسیدیم و توقف کردیم، به امام عرض کردم: «از کوفه افراد کمى به یارى شما شتافتند.» امام فرمود:
«6560  نفر بدون کم و زیاد به یارى ام خواهند آمد.» ابن عباس مى گوید: «من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتماً آنان را شماره خواهم کرد».
پانزده روز در ذى قار توقف کردیم تا این که صداى شیهه اسب ها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند. من آنها را دقیقاً شمردم، دیدم درست همان تعدادى هستند که امام فرمود. گفتم: «الله اکبر، صَدَقَ اللهُ و رسولُهُ».
این تعبیر ابن عباس، ممکن است اشاره به این باشد که على(علیه السلام) این مسائل را دقیقاً از پیامبر(ص) شنیده بود و بر اساس آن پیشگویى مى فرمود. ابن ابى الحدید، بعد از ذکر این نکته مى افزاید: «هنگامى که اهل کوفه بر على(علیه السلام) وارد شدند، بر آن حضرت سلام کردند و گفتند: شکر خدا را اى امیرمؤمنان! که ما را به یارى تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامى داشت. ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم هر دستورى دارى بفرما».
امام (علیه السلام) نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد براى فرونشاندن آتش فتنه به سوى بصره حرکت کنند.

 


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: امام علی(ع) چگونه نقش قریش را در آتش افروزی جنگ جمل بیان می کند؟

جواب: امام علی(ع) در بخشی از خطبه33 نهج البلاغه به روابط خود با قریش در گذشته و حال مى پردازد; زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و مى دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگرى از کینه توزان قریش بوده اند که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره مى کردند.
به همین دلیل امام (علیه السلام) به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد مى کند، تا مردم از انگیزه هاى واقعى جنگ جمل آگاه شوند، نخست مى فرماید: «قریش از من چه مى خواهد؟ به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم (تا به راه خدا برگردند)»; (مالِى وَ لِقُرَیْش؟ وَ اللهِ! لَقَدْ قاتَلْتُهُمْ کافِرِینَ وَ لاَُقاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ).(1)
آرى آنها در آغاز مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر على(علیه السلام) به اسلام پیوستند، ولى بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به خاطر جاه طلبى ها، تدریجاً از حق فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، على(علیه السلام) که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند به مقابله برخاستند.
در روایاتى که از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده، مى خوانیم که آن حضرت به على(علیه السلام) فرمود: «یا عَلىُّ! حَرْبُکَ حَرْبىْ وَ سِلْمُکَ سِلْمى»; (جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است).(2)
به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّى ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل هاى خود پاشیده اند، به خاطر آن است که امام(ع) در میدان هاى نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزى جز اجراى فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجراى حکم حق نظرى نداشت.
حضرت سپس در ادامه این سخن مى افزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسى هستم که دیروز (در غزوات اسلامى) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم»; (وَ اِنّى لَصاحِبُهُمْ بِالاْمْسِ کَما أَنَا صاحِبُهُمُ الْیَوْمَ).
همان بازوى مردافکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ هاى بدر و اُحد و اَحزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایى است براى آتش افروزان جنگ جمل.
حضرت در ادامه به یکى دیگر از انگیزه هاى اصلى آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، مى فرماید: «به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولى (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم». (وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنّا قُرَیْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فى حَیِّزِنا).
سپس مى افزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدى. و به قدر کافى از سر شیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و (از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهدارى ات کردیم)، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى»; (فَکانُوا کَما قالَ الاَْوَّلُ).(3)
أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ(4) صابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ(5) الْمُقَشَّرَةَ(6) الْبُجْر(7)
وَ نَحْنُ وَهَبْناکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیّاً وَ حُطْنا حَوْلَکَ الْجُرْدَ(8) وَ السُّمْرَ(9)
آرى، آنها نسبت به ما شدیداً رشک بردند و حسد ورزیدند، ولى این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهایشان درگذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولى آنها نه تنها قدر این نعمت هاى بزرگ را ندانستند، بلکه به روى ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: امام علی(ع) برای بیدار کردن سپاهیانش از چه روشی استفاده کرد؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه34 نهج البلاغه انگشت روى نقاط ضعف سپاه خود مى گذارد تا به خود آیند و آنها را برطرف سازند و ریشه هاى اصلى بدبختى خود را بسوزانند، مى فرماید: «هنگامى که شما را به سوى جهاد با دشمن فرا مى خوانم، چشمانتان از ترس بى اختیار در حدقه ها دور مى زند، گویى وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانى از خود بى خود شده اید. سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمى رود، به همین دلیل (در پیدا کردن راه صحیح زندگى) سرگردان گشته اید!»
(إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دارَتْ أَعْیُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَة(1) وَ مِنَ الذُّهُولِ فی سَکْرَة. یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حَوَارِی(2) فَتَعْمَهُونَ).(3)
جمله «یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حَوارِى» با توجه به این که «حوار» به معناى «سخن گفتن مکرّر» است و «یَرْتَجُ» از مادّه «ر ت ج» به معناى «بسته شدن» است، تاب دو معنا را دارد: نخست همان چیزى که در بالا گفته شد، یعنى سخنان مکرّر من در شما اثر نمى کند و گویى اصلا آن را درک نمى کنید، چرا که درهاى فهم سخن به روى شما بسته شده است.
دیگر این که زبان شما در پاسخ من بسته مى شود، چرا که پاسخى منطقى در برابر حرف هاى من ندارید.
به هر حال نتیجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده، یعنى سرگردانى آنها.
در تأکید همین سخن، اضافه مى فرماید: «گویى عقل هاى شما از دست رفته و چیزى را درک نمى کنید»! (وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ(4) فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ).
سپس امام(علیه السلام) در یک نتیجه گیرى از سخنان گذشته اش مى فرماید: «شما هرگز مورد اعتماد من نیستید».
(مَا أَنْتُمْ لی بِثِقَة سَجِیسَ(5) اللَّیَالی).
با توجه به این که «سجیس اللیالى» به معناى «تاریکى شبها» است، مفهوم جمله چنین مى شود که تا شبها تاریکند، من به شما اعتماد نمى کنم و این کنایه از ابدیّت و همیشگى است; چرا که هرگز ظلمت از شب جدا نمى شود.
انتخاب تاریکى شب براى این تعبیر، با توجه به افکار و اعمال سیاه و ظلمانى کوفیان، نوعى رعایت مقتضاى حال است که از فنون بلاغت محسوب مى شود و در تأکید آن مى فرماید: «و شما هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّى نمى باشید، تا (در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر) بتوان بر شما اعتماد کرد;» (وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْن یُمَالُ بِکُمْ) «و نه یاران قدرتمندى هستید که در نیازها بتوان رو به سوى شما آورد». (وَ لاَزَوَافِرُ(6) عِزٍّ یُفْتَقَرُ إِلَیْکُمْ).
به این ترتیب امام(علیه السلام) با جمله هاى کوتاه و کوبنده اش، نقاط ضعف آنها را با صراحت برمى شمرد، شاید که این سخنان وجدان خفته و روح بى درد آنها را بیدار و آگاه سازد تا براى درهم کوبیدن دشمنان خونخوار بپاخیزند و متّحد شوند و شجاعانه وارد میدان نبرد گردند.
مفهوم سخنان امام (علیه السلام) در اینجا، این نیست که ما این روش را در مقابل هر گروه وظیفه نشناس و غافل و بى خبر به کار بریم، چرا که افراد مختلفند: بعضى با یک سرزنش مختصر و به اصطلاح با یک «از گل نازکتر» گفتن به خود مى آیند و راه خود را پیدا مى کنند. بعضى مانند فیل هستند که تا فیلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد، به حرکت در نمى آیند.
بنابراین استفاده از این روش در برابر آن گروه خاص به عنوان دارو، کارى است زیبنده و درمانى است منحصر به فرد.
تاریخ نشان مى دهد که این سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظیمى از مردم کوفه به سوى لشکرگاه نُخَیْله، که در نزدیکى کوفه بود، حرکت کردند و آماده مبارزه با یاغیان شام شدند، هر چند با نهایت تأسّف اجل مهلت نداد و امام (علیه السلام) با ضربه شمشیر اَشقَى الآخرین (ابن ملجم) به شهادت رسید.
شاهد دیگر این سخن این که امام (علیه السلام) در آغاز حکومتش از مردم کوفه تمجید فراوان مى کرد،(7) امّا هنگامى که آنها به سستى گرویدند و لشکریان معاویه جسور شدند و هر روز بخشى از کشور اسلام را مورد حمله قرار مى دادند، امام (علیه السلام) به این تعبیرات تند متوسّل شد.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
پيوند ثابت

سؤال: امام علی(ع) عاقبت تسلیم شدن در مقابل دشمن را چگونه بیان می فرمایند؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه34 نهج البلاغه مى فرماید: «به خدا سوگند!کسى که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانیش بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد (یعنى قلب و اراده و تصمیمش) بسیار ضعیف و کوچک است».
(وَ اللهِ! اِنَّ امْرَءً یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یَعْرُقُ(1) لَحْمَهُ وَ یَهْشِمُ(2) عَظْمَهُ وَ یَفْرِی(3) جِلْدَهُ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ، ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوَانِحُ(4) صَدْرِهِ).
این تعبیر، به خوبى نشان مى دهد که لشکر کوفه، آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن، نسبت به آنها کاملا جرى و جسور شده بود و کارى بر سرشان مى آورد که هم ردیف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود.
عمل لشکر شام در حقیقت، به کار قصّاب با حیوان مذبوح تشبیه شده است که پوستش را مى کَنَد و گوشتش را جدا مى کند و با ساتور استخوانش را مى شکند و آماده خوردن مى سازد.
سپس امام در ادامه این سخن به سراغ این نکته مهم و اساسى مى رود که او تصمیم خودش را براى آینده، بدون هیچ گونه تردید و هراس گرفته است، مى فرماید:
«تو اگر مى خواهى آنچنان باش (که گفتم، ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پیش از آن که تسلیم شوم، چنان ضربه اى با شمشیر آبدار مَشْرَفى بر دشمن وارد مى کنم که ریزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهایش جدا گردد، پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسلیم رضاى او هستم»; (أَنْتَ فَکُنْ ذاکَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا ـ فَوَاللهِ! دُونَ أَنْ أُعْطِیَ ذالِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیَّةِ تَطِیرُ مِنْهُ فَرَاشُ(5) الْهَامِ، وَ تَطِیحُ(6) السَّوَاعِدُ وَ الاَْقْدامُ، وَ یَفْعَلُ اللهُ بَعْدَ ذلِکَ مَا یَشَاءُ).
در این که مخاطب «أنْتَ»، کیست؟ دو احتمال داده شده است: نخست این که منظور یک انسان کلّى و به تعبیر دیگر، فردْ فردِ لشکرِ ضعیف و ناتوان کوفه است.
دیگر این که منظور، اشعث بن قیس منافق است که در اینجا به امیرمؤمنان على(علیه السلام) پیشنهاد تسلیم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسلیم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.
حضرت روى به او کرد و فرمود: تو در مقابل دشمن تسلیم شو، ولى من هرگز چنین نخواهم کرد و چنان تکیه بر قدرت و قوّت خویش مى کنم که دشمن در حیرت فرو رود.
در واقع على (علیه السلام) بعد از آن که از وضع آنها مأیوس مى شود، حساب خود را از آنان جدا مى کند، مى فرماید که اگر شما تصمیم بر تسلیم در برابر دشمن خونخوار گرفته اید، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و یک تنه با آنان مى جنگم تا قضاى الهى فرا رسد.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: حقوق متقابل امام و امت چیست؟

جواب: حکومت پیوندى است در میان امام و امّت، همانند پیوند سر با بدن که بدون همکارى نزدیک و هماهنگى کامل، هرگز سامان نمى یابد.
به تعبیر دیگر حاکمان الهى در عین این که نمایندگان خدا در میان امّت ها هستند، نمایندگان مردم براى تأمین مصالح آنها نیز مى باشند و به همین دلیل سنگین ترین حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد.
در روایات بحث هاى گسترده اى در زمینه این حقوق متقابل دیده مى شود که از دقّت و اهتمام اسلام به این امر مهم خبر مى دهد. مرحوم کلینى در جلد اوّل اصول کافى، بابى در همین زمینه دارد و در نخستین حدیث آن باب از ابوحمزه نقل مى کند که از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم:
«مَا حَقُّ الاِْمَامِ عَلَى النّاسِ»; (حقّ امام بر مردم چیست؟)
فرمود: «حَقُّهُ عَلَیْهِمْ أنْ یَسْمَعُوا لَهُ وَ یُطیْعُوهُ»; (حقّ امام بر مردم این است که به سخنانش گوش فرادهند و فرمانش را اطاعت کنند).
سپس مى گوید: پرسیدم: «مَا حَقُّهُمْ عَلَیْهِ». (حق مردم بر امام چیست؟)
فرمود: «یُقَسِّمُ بَیْنَهُمْ بِالسَّویَّةِ وَ یَعْدِلُ فِى الرَّعیَّةِ»; (همه چیز را در میان آنها مساوى تقسیم کند (و تبعیض در میان مردم قائل نشود) و عدالت را در میان آنها رعایت کند.)
بعید نیست که جمله نخست اشاره به مسائل اقتصادى باشد و دومى به مسائل اجتماعى و سیاسى نظر داشته باشد.
در پایان آن حدیث حضرت فرمود: «فَاِذا کَانَ ذالِکَ فِى النّاسِ فَلایُبالِى مِنْ أَخْذِ هَاهُنَا وَ هَاهُنا»; (هرگاه این امر در میان مردم حاکم باشد تفاوتى نمى کند که حقوقشان را از اینجا بگیرند یا از آنجا).(1)
اشاره به این که به هر حال مردم به حق خود مى رسند، خواه مصداق آن اینجا باشد یا جاى دیگر.
مرحوم محقّق مجلسى در مرآة العقول، در تفسیر این جمله نقل مى کند که گفته شده: «منظور این است که وقتى حقّى از دو طرف انجام گیرد هر کس هر کجا برود و هر کار کند، مشکلى براى او ایجاد نمى شود و یا هر کس هر مذهبى داشته باشد فرقى نمى کند.(2)
زندگى امیرمؤمنان و تاریخ پرافتخار او سرمشق بسیار مهم و پرارزشى براى مسأله حکومت اسلامى است. او در امر عدالت بحدّى سخت گیر بود که تمام وجود خویش و موقعیت خود را فداى آن کرد.
ابن ابى الحدید در ذیل خطبه 34 نهج البلاغه از یکى از مورّخان، به نام فضیل بن جعد نقل مى کند که مهم ترین عامل جدایى گروهى از عرب از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مسائل مالى بود، چرا که آن حضرت شُرَفا و شخصیت هاى معروف را بر دیگران برترى نمى داد و نژاد عرب را بر غیر عرب مقدّم نمى شمرد و با رؤسا و اُمراى قبایل سازش هاى پنهانى ـ آن گونه که معمول پادشاهان است ـ نداشت و هیچ کس را به سوى شخص خود فرا نمى خواند، در حالى که معاویه دقیقاً برخلاف او بود. به همین دلیل دنیاپرستان على (علیه السلام) را رها کرده و به معاویه پیوستند.
او سپس اضافه مى کند که على (علیه السلام) از یارى نکردن اصحابش و فرار بعضى به سوى معاویه، با مالک اشتر سخن گفت و گله کرد.
مالک عرض کرد: «اى امیرمؤمنان! آن روز که ما با اهل بصره به کمک مردم بصره و اهل کوفه پیکار کردیم، مردم متحد بودند، ولى امروز اختلاف پیدا کرده و اراده آنها ضعیف و نفرات آنها کم شده است و تو نیز مى خواهى با عدالت با آنها رفتار کنى و حق را به حقدار برسانى و اگر افراد عادى در برابر سرشناسان مظلوم واقع شدند، حقّ آنها را از ظالمان بگیرى و افراد صاحب نفوذ و شُرفا در نظر تو با افراد عادى تفاوتى ندارند. فریاد گروهى از اصحابت از اجراى حق درباره آنها بلند شده و از عدالت تو اندوهگین گشته اند. از طرفى مشاهده مى کنند که معاویه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتى مى کند! دلهاى آنها متوجه دنیا شده و کمتر کسى پیدا مى شود که اهل دنیا نباشد. اکثر آنها از حق کناره مى گیرند و خریدار باطل هستند و دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند، اگر اموال را در اختیار دنیاپرستانِ با نفوذ قرار دهى گردن ها به سوى تو کشیده مى شود و خیرخواه تو مى شوند و به تو عشق مى ورزند...»
على (علیه السلام) (در پاسخ اشتر) فرمود: امّا این که گفتى که ما با عدالت رفتار مى کنیم، این چیزى جز پیروى فرمانِ خدا نیست که مى فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحَاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّم لِلْعَبیدِ»; (هر کس عمل صالحى را انجام دهد، سودش براى خود او است و هر کس بدى کند، به خویشتن بدى کرده است، پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى کند).(3)
و من از این که در آنچه گفتى (اجراى حق و عدالت) کوتاهى کرده باشم، بیشتر مى ترسم (از آنچه مرا به سوى آن دعوت مى کنى).
و امّا این که گفتى حق بر آنها سنگین است و به همین جهت از ما جدا شده اند (عیبى بر ما نیست) خدا مى داند که آنها به خاطر جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدایى از ما به عدالت پناه نبردند، تنها به سراغ دنیاى ناپایدار رفتند و روز قیامت از آنها سؤال مى شود.
و امّا این که گفتى من بى حساب اموال بیت المال را بذل کنم، و به آن گروه از مردانى که اشاره کردى بخشش مخصوصى داشته باشم، این کار براى من ممکن نیست. من به هیچ کس بیش از حقّش نمى توانم بدهم (و جدا شدن این گروه از ما لطمه اى به ما وارد نمى کند); چرا که خداوند بحق مى فرماید: «کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِأِذْنِ اللهِ وَ اللهُ مَعَ الصّابِرینْ»;(4) (چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا بر گروههائى عظیم پیروز شدند و خداوند با صابران و (استقامت کنندگان) است).


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: ماجرای حکمیّت چه بود؟

جواب: در کتب تاریخ آمده است که داستان بلند کردن قرآنها بر سر نیزه و سپس طرح مسأله حکمیت براى تبیین موضع قرآن، زمانى بوجود آمد که نشانه هاى پیروزى لشکر امام علی(ع) آشکار شده بود; زیرا صبح روز سه شنبه، دهم ماه صفر سال سى و هفت هجرى، بعد از نماز صبح لشکر امام با لشکر شام به شدّت نبرد کردند.
لشکر شام سخت وامانده شد، ولى لشکر امام با سخنان گرم و آتشین مالک اشتر و دلاورى هاى او، چنان در نبرد پیش مى رفتند که چیزى نمانده بود لشکر معاویه از هم متلاشى شود.
در این هنگام لشکر معاویه قرآنها را بر سر نیزه کردند. مالک اشتر و تنى چند از یاران باوفاى امام از حضرت خواستند که جنگ را تا پیروزى ادامه دهند، ولى اشعث بن قیس منافق، با عصبانیّت بر خاست و گفت:
«اى امیرمؤمنان! دعوت آنها را به کتاب خدا بپذیر که تو از آنان سزاوارترى. مردم مى خواهند زنده بمانند و مایل به ادامه جنگ نیستند، امام(ع) فرمود: «فکر مى کنم».
در اینجا مردم را صدا زد تا اجتماع کنند و سخنانش را بشنوند و در ضمن خطبه اى فرمود: «اى مردم! من سزاوارترین کسى هستم که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم، ولى معاویه و عمروعاص و دیگر یاران نزدیکش، اهل قرآن نیستند. من از کوچکى آنها را مى شناسم و در بزرگى نیز شاهد وضع آنان بوده ام، واى بر شما! آنها قرآنها را بر سر نیزه براى عمل کردن بلند نکرده اند، بلکه این کار خدعه و نیرنگ و فریبى بیش نیست. تنها یک ساعت دیگر توان خود را در اختیار من بگذارید تا قدرت این گروه را در هم بشکنم و آتش فتنه را براى همیشه خاموش کنم».
در اینجا گروهى در حدود بیست هزار نفر از سپاهیان امام، در حالى که شمشیرهایشان را بر دوش گذاشته و اثر سجده در پیشانیشان نمایان بود، نزد حضرت آمدند و او را با نام ـ نه با لقب امیرالمؤمنین ـ صدا کردند و گفتند:
«یا عَلى! اَجِبِ الْقَومَ اِلى کِتابِ اللهِ اِذا دُعیْتَ اِلَیْهِ وَ اِلاّ قَتَلْناکَ کَما قَتَلْنَا ابْنَ عَفّان! فَوَ اللهِ! لَنَفعَلَنَّها اِنْ لَمْ تَجِبْهُمْ». (اى على! دعوت این قوم را براى حکمیّت کتاب الله بپذیر! و الاّ تو را مى کشیم، همان گونه که عثمان را کشتیم! سوگند به خدا، اگر دعوت آنها (اصحاب معاویه) را اجابت ننمایى، این کار را مى کنیم).
امام فرمود: «من نخستین کسى هستم که مردم را به سوى کتاب الله فرا خواندم و نخستین کسى هستم که کتاب الله را پذیرا شدم، اساساً من با اهل شام به خاطر این جنگیدم که به حکم قرآن گردن نهند; زیرا آنها کتاب الله را به گوشه اى افکنده بودند، ولى من به شما اعلام کردم که آنها قصدشان عمل به قرآن نیست و جز نیرنگ و فریب شما هدفى ندارند».
آنها گفتند: «پس کسی را بفرست تا مالک اشتر برگردد».
این در حالى بود که مالک اشتر در آستانه پیروزى بر لشکر معاویه قرار گرفته بود. امام کسى را نزد مالک فرستاد و دستور داد برگردد.
مالک گفت: «به امیرمؤمنان بگو، الآن زمانى نیست که مرا از این مأموریت باز دارى. چیزى به پیروزى باقى نمانده است.» سخن مالک در حالى بود که سپاه معاویه شروع به فرار کرده بودند.
هنگامى که فرستاده امام پیام اشتر را خدمتش آورد، جمعیّت لجوج و نادان بر فشار خود افزودند و گفتند: «به اشتر بگو که برگردد، والاّ به خدا سوگند تو را از خلافت عزل خواهیم کرد».
امام بار دیگر فرستاده خود (یزید بن هانى) را نزد اشتر فرستاد و فرمود: «به اشتر بگو که فتنه واقع شده و (کار از کار گذشته) است».
اشتر باز به فرستاده امام رو کرد و گفت: «آیا فتح و پیروزى را نمى بینى؟ آیا سزاوار است این موقعیّت را رها کنیم و برگردیم.»
فرستاده امام به او گفت: «راستى عجیب است! آن گروه لجوج سوگند یاد کردند که اگر اشتر برنگردد، ما تو را خواهیم کشت، آن گونه که عثمان را کشتیم».
مالک اشتر بناچار و در نهایت ناراحتى بازگشت و در حضور امام به فریب خوردگان سپاه پرخاش بسیار کرد و از آنان مهلت کوتاهى براى یکسره کردن کار سپاه معاویه طلب کرد، ولى آنها موافقت نکردند.
به این ترتیب فعالیّت جنگى در آستانه پیروزى متوقف شد و کار به مسأله حکمیّت قرآن کشید و براى این که روشن شود که حکم قرآن درباره سرنوشت این جنگ و مسأله خلافت چیست، بنا شد از هر گروهى یک نفر به عنوان حکم انتخاب شود.
شامیان عمروعاص را براى این کار برگزیدند و اشعث بن قیس ـ که از سران اهل نفاق بود ـ و گروه دیگرى از همفکرانش ابوموسى اشعرى را ـ که مردى نادان و متظاهر به اسلام و در عین حال، بى خبر از حقیقت اسلام بود ـ براى این کار برگزیدند.
امام (علیه السلام) بعد از آن که مجبور شد به حکمیّت تن در دهد، فرمود: «لااقل عبدالله بن عباس را براى این کار برگزینید، زیرا او مى تواند خدعه عمروعاص را خنثى کند.» ولى اشعث و همدستانش نپذیرفتند.
امام فرمود: «مالک اشتر را انتخاب کنید» آنها شجاعت اشتر را بر او عیب گرفتند و گفتند: «او آتش جنگ را شعله ور ساخته است، ما هرگز تن به حکمیت او نمى دهیم».
امام مجبور شد که حکمیت ابوموسى را بپذیرد و صلح نامه اى بین دو گروه، تنظیم شد.
عمروعاص که از همان آغاز نقشه فریب ابوموسى را کشیده بود، در همه جا او را مقدم مى داشت و به هنگام سخن گفتن اظهار مى کرد: «حق سخن ابتدا با تو است; زیرا تو همنشین رسول خدا بودى. افزون بر این سنّ تو از من بیشتر است».
عمرو او را در صدر مجلس مى نشاند و تا ابوموسى دست به غذا نمى برد و شروع به خوردن غذا نمى کرد و او را با لقب «یا صاحب رسول الله» خطاب مى کرد.
مجموعه این کارها ابوموساى خام را، خام تر کرد تا آنجا که احتمال خیانت عمروعاص را از سرش بیرون برد.
سرانجام عمروعاص به ابوموسى گفت: «آخرین نظرت براى اصلاح این امّت،چیست؟»
ابوموسى گفت: «به نظر من هر دو (على (علیه السلام) و معاویه) را از خلافت عزل کنیم و مسلمانان را براى انتخاب خلیفه به شورا دعوت کنیم».
عمروعاص گفت: «به خدا سوگند! که این نظر، نظر بسیار خوبى است».
در اینجا بود که هر دو در برابر حاضران ظاهر شدند تا نظر خود را اعلام دارند.
در اینجا ابن عباس ابوموسى را نزد خود فرا خواند و گفت: «واى بر تو! گمان من این است که او تو را فریب داده. اگر بنا است سخنى بگویى، عمروعاص را مقدّم دار! چرا که بیم مى رود اگر تو مقدّم شوى او سخن خود را بگونه دیگرى ادا کند. او مرد مکّارى است».
ابوموساى نادان که گرفتار غرور و غفلت عجیبى شده بود، رو به ابن عباس کرد و گفت: «اوه! ما اتّفاق نظر داریم».
ابوموسى قدم را پیش گذاشت و گفت: «رأى ما بر این است که على و معاویه را خلع کنیم و کار را به شورى واگذاریم. بدانید! من هر دو را خلع کردم. بروید و کسى را براى خلافت برگزینید».
سپس عمروعاص به پاخاست و گفت: «سخنان ابوموسى را شنیدیم که او رئیس خود را خلع کرد و من نیز او را خلع مى کنم و رئیس خود، معاویه را در مقام خلافت مى گذارم. او ولىّ عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به مقام او است».
به این ترتیب نادانى ها و حماقت هاى یک گروه قشرى از یک سو و تلاش هاى بازماندگان احزاب جاهلى از سوى دیگر، کار خود را کرد و فضاى جهان اسلام را تاریک ساخت.
لشکر فریب خورده به زودى پشیمان شدند، ولى پشیمانى سودى نداشت و موقعیت مناسب از دست رفته بود.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
پيوند ثابت

سؤال: امام علی(ع) چگونه با خوارج اتمام حجت کرد؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه36 نهج البلاغه خطاب به خوارج می فرماید: «من شما را از این برحذر مى دارم که بدون دلیل روشنى از سوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک اجساد بى جانتان در کنار این نهر و گودال بیفتد».
(فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى(1) بِأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ، وَ بِأَهْضَامِ(2) هذَا الْغَائِطِ(3عَلَى غَیْرِ بَیِّنَة مِنْ رَبِّکُمْ، وَ لاَسُلْطَان مُبِین مَعَکُمْ).
امام (علیه السلام) در واقع در این سخن خود پیشگویى صریحى درباره پایان جنگ نهروان مى کند و به آنان خبر مى دهد که در همین مکان همه بر روى خاک خواهید افتاد، ولى مشکل مهم این است که پرونده شما در روز قیامت سیاه و تاریک است، چرا که انگیزه اى براى این جنگ جز لجاجت و خیره سرى نداشته اید و هیچ مدرک الهى و قابل قبولى در دست شما نیست. به این ترتیب هم دنیاى شما بر باد مى رود و هم آخرت شما.
حضرت سپس مى افزاید: «دنیا و (دنیاپرستى) شما را در این پرتگاه (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار این دام خطرناک کرده است». (قَدْ طَوَّحَتْ(4) بِکُمْ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ(5) الْمِقْدَارُ).
هنگامى که تاریخ را بدقّت مطالعه کنیم، آثار سخنان امام (علیه السلام) کاملا در زندگى این گروه نمایان است. آنها گروهى لجوج و متعصّب و کم فکر و دنیاپرست و سست عنصر بودند.
سپس امام (علیه السلام) به داستان حکمین پرداخته و با صراحت مى فرماید:
«من شما را از این حکمیت نهى مى کردم، ولى شما با سرسختى مخالفت کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم».
(وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخالِفینَ الْمُنابِذینَ، حَتَّى صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَىْ هَوَاکُمْ).
در واقع شما چیزى را بر من خرده مى گیرید که بنیانگذارش خودتان بودید و بر من تحمیل کردید و حتّى مرا به قتل تهدید کردید. حال که آثار شوم حکمیت را دیده اید، مى خواهید گناهتان را به گردن دیگرى بیندازید!
سپس حضرت مى فرماید: «اینها همه به خاطر آن است که شما گروهى سبک سر هستید و کوتاه فکر»; (وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ(6) سُفَهَاءُ الاَْحْلاَمِ).
حضرت در پایان این سخن بار دیگر بر این حقیقت تأکید مى فرماید که این بلاهایى که دامنگیر شما شده است از سوى خود شما است و من هیچگونه دخالتى در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته اید و شمشیرها را برکشیده، راهى این میدان گشته اید! مى فرماید:
«خداوند شما را خوار و ذلیل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمى خواستم به شما زیانى برسانم». (وَ لَمْ آتِ ـ لاَأَبَالَکُمْ! ـ بُجْراً(7) وَ لاَأَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً).
آری امام (علیه السلام) در آغاز با اصل مسأله حکمیت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسیده بود صادر کرد ولى این سبک سران سفیه امام على(علیه السلام) را تهدید به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام (علیه السلام) بناچار تسلیم حکمیت شد، درباره شخص حَکَم نظرى داشت که اگر عمل مى شد، ماجراى رسواى ابوموسى اشعرى سفیه واقع نمى شد.
بنابراین در هر مرحله امام (علیه السلام) وظیفه خود را در مسیر پیروزى و سربلندى آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.
هنگامى که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جاى آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام (علیه السلام)بیایند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام (علیه السلام) افکندند که «چرا قبول کردى»؟ و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: امام علی(ع) خدمات خود در صدر اسلام را چگونه توصیف می کند؟

جواب: امام علی(ع) در آغاز خطبه38 نهج البلاغه که ناظر به حوادث عصر پیامبر(ص) است به چهار نکته اشاره مى کند:
نخست: این که در آن زمان که دیگران سُست و ناتوان شدند من دامن همّت به کمر زدم و قیام کردم و وظیفه خود را انجام دادم.
دیگر این که، آن زمان که دیگران از ترس یا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند، من گردن کشیدم و دشمن را در همه جا زیر نظر گرفتم.
سوم این که: و هنگامى که دیگران زبانشان کُند شده بود و از اظهار نظر در مسایل مهم اسلامى و بیان حقایق علمى بازمانده بودند، من به سخن آمدم و حقایق را بیان کردم.
چهارم این که: در آن زمان که دیگران بر اثر شک و تردید و حیرت و سرگردانى از راه رفتن باز ماندند، من در پرتوِ نور پروردگار (نور ایمان و یقین یا نور قرآن و وحى) به راه خود ادامه دادم و پیش رفتم.
ولى با این همه افتخارات ادعایى نداشتم و جار و جنجال و سر و صدایى به راه نینداختم.
سپس در نتیجه گیرى مى فرماید، بازده این امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جایزه سبقت در فضایل را بردم.
در جمله بعد بر مسایل گذشته تأکید کرده و مى گوید: مانند کوه ایستادم و هیچ حادثه اى قدرت جابجایى مرا نداشت.
و با این همه پاک زیستم و پاک ماندم و هیچ کس نتوانست بر من عیبى بگیرد.
این جمله ها ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد; زیرا مى دانیم نخستین کسى که از مردان ایمان آورد، على (علیه السلام) بود و در آن ایّام که اسلام و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) کاملا غریب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوى و نیرومند، کسى که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش از اسلام و قرآن و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دفاع کرد على (علیه السلام) بود.
این معنا همچنان ادامه یافت; در یوم الدّار که آغاز تبلیغ آشکار براى اسلام بعد از سه سال تبلیغ پنهانى بود، تنها کسى که دعوت پیامبر را براى حمایت اجابت نمود آن حضرت بود. و در لیلة المبیت او بود که جانش را در طَبَق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهاى جدّى، که جان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را تهدید مى کرد، مردانه دفاع کرد.
داستان جنگ خیبر و ناتوانى دیگران از فتح آن دژهاى مستحکم و گشوده شدن آنها به دست على (علیه السلام) و نیز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدْ، در حالى که هیچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را تاریخ فراموش نکرده و نمى کند.
در آخرین جمله هاى این فراز به نکته مهم دیگرى اشاره مى فرماید که: با این همه فعالیت اجتماعى کسى نمى توانست بر من خرده گیرى کند و یا عیبى بگذارد.
مى دانیم که افراد وقتى در صحنه اجتماع گام مى گذارند و به کارهاى مهم دست مى زنند به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایى قرار مى گیرند، امّا اگر کسى بتواند در تمام صحنه هاى مهم ظاهر گردد و بزرگ ترین خدمت را انجام دهد، بى آن که گرد و غبار عیب و تهمتى بر دامانش بنشیند کار بسیار مهمى انجام داده است.
این در حالى است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند گفت و گوهاى بسیارى است.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: در کلام امام علی(ع) موضع دوستان و دشمنان خداوند در مقابل شبهه چگونه بیان شده است؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه38 نهج البلاغه راه نجات از شبهه ها را بیان مى فرماید و موضعگیرى دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبهه ها در عبارت زیبایى چنین بیان مى کند.
«امّا دوستان خدا در برابر شبهات (و براى زودن ظلمات آنها) نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل و راهنمایى آنان سَمت و مسیر هدایت»; (فَأَمَّا أَوْلِیَاءُ اللهِ فَضِیَاؤُهُمْ فِیَها الْیَقِینُ وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ(1) الْهُدَى).
این تعبیر ممکن است اشاره به یکى از دو چیز باشد: نخست این که اولیاء الله به خاطر برخوردارى از یقین به مبانى وحى، به سراغ قرآن و سخنان پیشوایان معصوم مى روند و در پرتو این نور و روشنایى، ظلمات شبهات را در هم مى شکنند و از چنگال آن رهایى مى یابند.
بنابراین تفسیر، «یقین» اشاره به ایمان به خدا و نبوّت است و «سمت الهدى»، اشاره به هدایتهایى است که از طریق وحى نصیب انسان مى شود، همانطور که قرآن مجید مى گوید: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»(2); (این کتاب بزرگ شکى در آن نیست، و مایه هدایت پرهیزکاران است).
تفسیر دیگر این که مراد از یقین، استفاده از مقدمات قطعى و امور یقینى است که هر گاه انسان در تجزیه و تحلیل خود بر امور یقینى تکیه کند، مى تواند گره شبهه را بگشاید و به سمت هدایت حرکت کند.
و به تعبیر دیگر، اولیاء الله چون گرفتار هوا و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است، مى توانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشکافند و به مسیر هدایت گام نهند، در حالى که اگر فضاى فکر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمى توانستند چهره حق و باطل را از لابه لاى پوشش ها تشخیص دهند.
این دو تفسیر، با هم منافاتى ندارد و مى تواند در مفهوم جمله هاى بالا جمع باشد.
ممکن است گفته شود که در آیات و روایات نیز تعبیراتى است مشتبه و قابل تفسیرهاى مختلف، در اینجا باید چه کار کرد؟
جواب این سؤال را قرآن مجید به روشنى داده است و آن این که در این گونه موارد، باید به سراغ محکمات آیات و روایات رفت و در پرتو آیات و روایاتى که با صراحت حقایق را بیان کرده، موارد مشتبه را تفسیر کرد و از این امتحان الهى که به وسیله آیات و روایات متشابه است، سر بلند بیرون آمد.
در امور زندگى انسان نیز همانند آیات قرآن، محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکى مى بینیم که مى توانیم براى آن تفسیر خوب یا بدى کنیم، در حالى که سالیان دراز امتحان صداقت خود را در کارهاى مختلف و حوادث گوناگون داده است، این حُسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک از متشابهات که به وسیله محکمات تفسیر مناسب مى شود.
سپس به سراغ روش دشمنان خدا مى رود و مى فرماید: «امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات، همان ضلالت و راهنماى آنان کوردلى است»؛ (وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ فیهَا الضَّلالُ وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمْى)؛ براى پیمودن هر راه انگیزه حرکتى لازم است و راهنمایى و درست در اینجا است که اولیاء الله و اعداء الله از هم جدا مى شوند.
اولیاء الله انگیزه اى جز یقین به خدا و قیامت ندارند و راهنمایى جز وحى و نبوّت، در حالى که انگیزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهى مانند هواى نفس و وسوسه هاى شیاطین جنّ و انس است، و راهنمایى جز کور دلى براى آنان وجود ندارد.
به همین دلیل گروه نخست به سعادت جاویدان مى رسند و به مصداق «أَلا أِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ... لَهُمُ البُشْرى فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِى الاْخِرَةِ»(3); (آگاه باشید! دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند (گذشته و آینده آنان، هر دو روشن و امیدبخش است.) ... هم در زندگى دنیا شاد و مسرورند و هم در زندگى آخرت). زندگى آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالى که دشمنان خدا به مصداق «أَوْ کَظُلُمات فى بَحْر لُجِّىٍّ یَغْشاهُ مَوجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض اِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور»(4); (یا مانند ظلماتى در یک دریاى عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگرى و بر فراز آن ابرى تاریک است، ظلمت هایى است متراکم یکى بر فراز دیگرى، آن گونه که وقتى که دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند و کسى که خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نیست). اینان در لابه لاى امواج گمراهى و ضلالت و بدبختى و شقاوت دست و پا مى زنند.
آنچه در کلام بسیار پر معناى امام در این خطبه آمده است، هم در مقیاس زندگى فردى صادق است و هم در مقیاس زندگى جمعى، بلکه در بعد اجتماعى آثارش گسترده تر و وحشتناک تر است.
و نمونه کامل آن در بخش دوم (أعداء الله)، همان سه گروهى هستند که در جنگ «جمل» و «صفّین» و «نهروان» با استناد به شبهات واهى و دلایلى سست تر از تار عنکبوت، به مقابله با امام (علیه السلام) برخاستند و ضربات سهمگینى بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.
جالب این که در صحیح بخارى در حدیثى از «أبوبکرة» ـ یکى از یاران پیامبر خدا(ص) ـ چنین نقل شده است که مى گوید: «من سخنى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)شنیده بودم که در ایّام جنگ جمل براى من بسیار مفید بود; چرا که نزدیک بود به لشکر جَمَل بپیوندم و همراه آنها (در برابر على (علیه السلام)) بجنگم و آن سخن، این بود که وقتى این خبر به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) رسید که گروهى از ایرانیان دختر کسرا را به پادشاهى برگزیده اند، فرمود: «لَنْ یُفْلَحْ قَومٌ وَلُّوا أَمْرَهُمْ إِمْرَأَةً»; (هر قوم و ملّتى که زنى را زمامدار خود کنند روى رستگارى را نخواهند دید). همین امر سبب شد تا لشکر جمل را که در حقیقت، عایشه بر آنان حکومت مى کرد، رها سازم.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: صحیح ترین روش برخورد با حرکات ابتدائی دشمن چیست؟

جواب: با این که اساس تعلیمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت ها ـ جز در مواردى که با اسلام و مسلمانان، سرستیز داشته باشند ـ گذاشته شده، با این حال در مواردى شدّت عمل را واجب مى شمرد.
نمونه آن همان چیزى است که در خطبه39 و خطبه هاى دیگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاویه و غارتگران شام دیده مى شود.
معاویه براى تضعیف روحیه سپاه کوفه و عراق پیوسته برنامه ریزى مى کرد و یکى از عمده ترین برنامه هاى او کارهاى ایذایى بود. او گروهى را بسیج مى کرد که غافلگیرانه به یکى از بخشهاى تحت حکومت على (علیه السلام) حمله کنند و ضربه اى به هر کس که دم تیغ آنها مى آید، خواه مرد باشد یا زن یا کودک، بزنند و گروهى را به خاک و خون کشند و اموالى را غارت کنند و سریعاً به پایگاه خود برگردند.
این مسأله چندین بار در حکومت على (علیه السلام) روى داد و هر زمان که مولا برآشفته مى شد و لشکریان را به تعقیب سریع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت مى کرد، جمعیّت با کمال خونسردى و سستى با این گونه مسائل روبرو مى شدند و هر قدر که مولا فریاد مى کشید و آنها را به واکنش سریع دعوت مى کرد، آن افراد ضعیف و زبون به حرکت در نمى آمدند. گویا حملات دشمن متوجه آنها نیست، بلکه متوجه دیگران است!
همین امر سبب شد که غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت على (علیه السلام)، عراق به آسانى در مقابل معاویه تسلیم گردد و امام حسن (علیه السلام) با آن موقعیت و مقام، نتواند جلوى آن مرد ظالم را بگیرد، چرا که نیروى کار آمد و شجاعى که بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختیار نداشت.
در دنیاى امروز نیز مطلب همین گونه است; یعنى اگر نخستین حرکات ایذایى دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار این بنشینیم که حرکت همه جانبه اى از سوى آنها شروع شود، هنگامى بیدار مى شویم که کار از کار گذشته است.
نه تنها با نهایت هوشیارى مى باید مراقب کوچکترین حرکت چه در بُعد نظامى یا سیاسى و چه در بُعد تبلیغاتى و اقتصادى بود و هر حرکتى را فوراً دفع کرد، بلکه باید در این گونه امور، ابتکار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگیریم و او را در موضع دفاعى قرار دهیم.
معمولا افراد سست اراده هنگامى که نشانه هایى از این گونه حرکات از سوى دشمن ظاهر مى شود به خاطر راحت طلبى، آن را توجیه ـ و به اصطلاح حمل بر صحّت ـ مى کنند، در حالى که در این گونه موارد اصل بر سوءظن است; چرا که طرف مقابل، دشمن خونخوار است و نه یک انسان آزاده اى که عملش را مى توان حمل بر صحّت کرد.
با ذکر جمله اى بسیار آموزنده و پرمعنا، از خطبه جهاد این سخن را پایان مى دهیم.
امام امیرمؤمنان(ع) در این جمله مى فرماید: «أَلا وَ اِنّى قَدْ دَعَوْتُکُمْ اِلى قِتالِ هؤُلاءِ الْقَومِ لَیْلا وَ نَهاراً وَ سِرّاً وَ أِعْلاناً وَ قُلْتُ لَکُمْ: «اَغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ: فَوَاللهِ ما غُزِىَ قَومٌ قَطُّ، فى عُقْرِ دارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا»; (آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با این جمعیّت دعوت کردم و گفتم: پیش از آن که با شما بجنگند با آنان نبرد کنید! به خدا سوگند هر قومى که در درون خانه اش مورد تهاجم دشمن قرار گیرد به یقین ذلیل خواهد شد)


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: امام علی(ع) ضرورت وجود حکومت را چگونه بیان می فرماید؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه40 نهج البلاغه براى اثبات ضرورت حکومت چندین دلیل روشن در عبارتى کوتاه و پرمعنى بیان مى کند، مى فرماید: «به یقین مردم نیازمند امیرى هستند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر توفیق پیروى از حاکم نیکوکارى نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است»؛ (وَ إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر).
سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره مى کند که بعضى جنبه معنوى دارد و بعضى جنبه مادى: نخست این که «در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه مى دهد و راه خود را به مقام قرب الى الله مى پیماید»؛ (یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ(1) الْمُؤْمِنُ).(2)
دوم این که: «کافر نیز در حکومت او (از مواهب مادى) بهره مند مى شود، و به زندگى مادى دنیوى خود ادامه مى دهد»؛ (وَ یَسْتَمْتِعُ فِیَها الْکَافِرُ).
سوم این که: «خداوند به مردم فرصت مى دهد که در دوران حکومت او زندگى طبیعى خود را تا پایان (در سلامت نسبى) طى کنند». (وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ).
چهارم این که: «به وسیله او اموال بیت المال جمع آورى مى گردد». (و هزینه هاى دفاعى و عمرانى و انتظامى فراهم مى شود) (وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیءُ).(3)
پنجم این که: «به کمک او با دشمنان مبارزه مى شود». (وَ یُقْاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ).
ششم این که: «به وسیله او جاده ها امن و امان مى گردد». (وَ تَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ).
و هفتم این که: «حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته مى شود». (وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ).
و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوى حکومت این نتیجه نهایى حاصل مى گردد که «نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان مى باشند». (حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر).
تاریخ سیاسى جهان، نشان مى دهد که در گذشته و حتّى در زمان حال اقلیتى بودند که طرفدار نفى حکومت و حاکمیت ها بودند. خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپخته اى طرفدارى مى کردند، پاسخ آنها را «تاریخ» داده است; زیرا با چشم خود دیده ایم و یا شنیده ایم که به هنگام متلاشى شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم براى چند روز یا چند ساعت در شرائط بى حکومتى، اراذل و اوباش که در هر جامعه اى وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حمله ور شده، مغازه ها و مراکز تجارى را به سرعت غارت مى کنند، نوامیس مورد تجاوز قرار مى گیرند و خونهاى بى گناهان ریخته مى شود، جاده ها ناامن مى گردد و تمام فعالیت هاى مثبت اجتماعى متوقّف مى شود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله مى کنند، بیت المال به غارت مى رود، نه مؤمن در امان مى ماند و نه کافر، نه تنها حقّى به حقدار نمى رسد، که تمام حقوق پایمال مى گردد، نه آرامشى وجود دارد و نه استراحتى.
بى شک اوّلین و مهمترین شرط براى زندگى صحیح امنیّت و نظم است، سپس وجود افراد نیرومندى است که در برابر دشمنان خارجى و زیاده خواهان داخلى سدّى ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمع آورى بخشى از اموال عمومى در آن امکان پذیر نیست.
حضرت در سخنان پرمعنى بالا به تمام این نکات دقیقاً اشاره کرده است، و منطق سست طرفداران بى حکومتى را به طور کامل ابطال مى کند.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوى امیر برّ و نیکوکار و عادل مسلّم است، آیا امیر فاجر و ظالم نیز مى تواند این وظائف را انجام دهد؟ در حالى که در کلام امام (علیه السلام) این وظائف براى هر دو بیان شده است، به گونه اى که نشان مى دهد که هر دو توان انجام آن را دارند.
در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد: امیر عادل و نیکوکار به یقین این وظائف را انجام مى دهد، و اما فاجر به طور کامل نه، و بگونه نسبى آرى، چرا که او براى ادامه حکومت خود چاره اى ندارد جز این که نظم را رعایت کند، در برابر دشمنان خارجى بایستد، جاده ها را امن و امان سازد و به طور نسبى جلو ظلم ظالمان را بگیرد، هر چند خود او یکى از ظالمان است. زیرا در غیر این صورت مردم فوراً بر ضدّ او مى شورند و دشمنان بر او مسلّط مى شوند و حکومتش به سرعت به باد مى رود، به همین دلیل غالب حکومتهاى ظالم نیز تلاش مى کنند امور هفتگانه بالا را تا حدّى رعایت کنند!
از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبى گرفته مى شود که هر حکومتى که در انجام امور فوق سستى به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودى خود را از دست داده است!


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: حدیث خاصف النخل در فضیلت چه کسی است؟

جواب: در سنن ترمذى آمده است که روزى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مشرکان قریش را مخاطب ساخت و فرمود: «لَتَنْتَهَنَّ اَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَیْکُمْ مَنْ یَضْرِبُ رِقابَکُمْ بِالْسَّیْفِ عَلَى الدّینِ قَدِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَى الاِْیمانِ»; (یا از عقاید و کارهاى خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسى را برمى انگیزد که با شمشیر، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را مى زند; کسى که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است).
حاضران سؤال کردند: «آن شخص کیست؟». ابوبکر پرسید: «آن شخص کیست؟». عُمر پرسید: «آن شخص کیست؟»
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «هُوَ خاصِفُ النَّعْلِ»; (او کسى است که مشغول وصله کردن کفش است). این در حالى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نعلین خود را به على(علیه السلام)داده بود تا آن را وصله کند... .
ترمذى سپس از ابوعیسى نقل مى کند که این حدیث، حدیث صحیحى است.(1)
بدیهى است کار على(علیه السلام) هم در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و هم در زمان خلافتش که ذکر آن در آغاز خطبه33 آمده است، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بى اعتنایى به دنیا و الگو قرار دادن براى ساده زیستن است.


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
پيوند ثابت

سؤال: حسد چه عواقبی را بدنبال دارد؟

جواب: کمتر صفتى مانند حسد، در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشرى شده است.
بسیارى از مردم به خاطر کمى ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس، همین که مى بینند موفقیّت چشمگیرى نصیب یکى از دوستان و اقران و امثال آنها شده، آتش حسد در درون شان شعله ور مى شود و به جاى این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله اى براى پیروزى خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهاى خلاّق او، به نفع همگان کمک بگیرند، براى در هم شکستن او قیام مى کنند، گاه از طریق تهمت هاى ناروا، گاه تحقیر و مذمّت و گاه براى ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که مى توانند تلاش مى کنند.
در مواردى که این مسأله حاد مى شود خون محسود به وسیله حاسد ریخته مى شود. فراموش نکنیم که نخستین خونى که در جهان بشریت ریخته شد، خون هابیل فرزند آدم، به دست برادرش قابیل بود که صرفاً از حسد سرچشمه گرفت; چرا که قربانى برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانى او پذیرفته نشد.
همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به وسیله برادر یا فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند.
بسیارى از حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصاً حوادث عصر خلافت امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز ناشى از حسادت حسودان بود که در خطبه33 نهج البلاغه، به آن اشاره شده است.
روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقى است. در روایات، حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حدیثى از حضرت على (علیه السلام) مى خوانیم: «اِذا أَمْطَرَ التّحاسُدُ نَبِتَ التّفاسُدُ»; (هنگامى که باران حسد (بر سرزمین دلها) ببارد، فساد و تباهى (در آن) مى روید (و جوامع انسانى را به بدبختى و ویرانى مى کشاند).(1)
نکته مهمى که از خطبه33 نهج البلاغه در این رابطه استفاده مى شود، این است که کسانى که به خاطر نعمت الهى مورد حسد قرار مى گیرند، نباید به مقابله به مثل برخیزند; بلکه تا آنجا که مى توانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.
این سخن را با شعر یکى از شعراى عرب پایان مى دهیم، آنجا که مى گوید:
«اِصْبِرْ عَلى حَسَدِ الْحَسُودِ فَاِنَّ صَبْرَکَ قاتِلُهُ *** َالْنّارُ تَأکُلُ نَفْسَها اِنْ لَمْ تَجِدْ ما تَأکُلُهُ»(2)
در برابر حسدِ حسود شکیبایى کن! چرا که شکیبایى تو او را از بین مى برد; زیرا آتش هنگامى که چیزى را براى سوزاندن پیدا نکند، خودش را مى خورد و از بین مى برد.(3)


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: چرا امام علی(ع) کوفیان را به شتران بی سایبان تشبیه کرده است؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه34 نهج البلاغه خطاب به لشکر کوفه می فرمایند: «شما به شتران بى ساربان مى مانید که هر گاه از یک طرف گردآورى شوند، از سوى دیگر پراکنده مى گردند.»
(مَا أَنْتُمْ إِلاَّ کَإِبِل ضَلَّ رُعَاتُهَا فَکُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِب انْتَشَرَتْ مِن آخَرَ).
اشاره به این که شما اراده اى سست و افکارى متشتّت و پراکنده دارید و مصالح خود را تشخیص نمى دهید و اتحاد نظر در آن ندارید و با نظم و قدرت براى دفع دشمن به پا نمى خیزید.
به همین دلیل حضرت در ادامه سخن مى فرماید: «به خدا سوگند! شما وسیله بدى براى افروختن آتش جنگ (بر ضد دشمنان) هستید»; (لَبِئْسَ لَعَمْرُ(1) اللهِ! سُعْرُ(2) نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ).
اگر امام (علیه السلام) در اینجا اشاره به افروختن آتش جنگ مى کند، به خاطر آن است که غارتگران خوناشامِ شام، بارها به مرزهاى کشور اسلام تجاوز کرده بودند و خونهایى را ریخته و اموالى را به غارت مى بردند و اصولا، با جانشین پیامبر ـ که همه مردم با او بیعت کرده بودند ـ سر ناسازگارى داشتند و براى رسیدن به خواسته هاى نامشروعشان، راه جنگ را برگزیده بودند.
به همین دلیل در ادامه این سخن، سه جمله، بیان مى فرماید: که هر کدام گواهى بر این مدّعا است. نخست مى فرماید: «نقشه هاى شوم و خطرناکى، بر ضدّ شما کشیده مى شود، امّا شما طرح و نقشه اى در برابر آن ندارید»; (تُکَادُونَ وَ لاَتَکیِدُونَ).
دیگر این که: «پیوسته اطراف شما کم مى شود (شهرهاى اطراف شما را مى گیرند و انسان ها را از بین مى برند) و شما هرگز، به خشم نمى آیید و احساس درد و ناراحتى نمى کنید»; (وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلاَ تَمْتَعِضُونَ).(3)
سوم این که: «دیده دشمن (براى ضربه زدن به شما) به خواب نمى رود، در حالى که شما در غفلت و بى خبرى به سر مى برید.»؛ (لاَیُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فی غَفْلَة سَاهُونَ).
سپس در ادامه این سخن، امام نتیجه کار آنها و آینده خودش را در دو جمله کوتاه و گویا بیان مى کند، مى فرماید: به خدا سوگند! «شکست براى کسانى که دست از یارى هم بردارند، حتمى است»; (غُلِبَ وَ اللهِ الْمُتَخَاذِلُونَ).
تنها شما نیستید که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگى و ترک قیام شجاعانه بر ضدّ دشمن گرفتار شکست شده اید، بلکه این یک قانون همیشگى و جاودانه است که هر کس، این گونه، برنامه هایى را که شما دارید دنبال کند، سرنوشتش به یقین ناکامى و ذلّت و شکست است.
دیگر این که مى فرماید: «به خدا قسم! من گمان مى کنم که اگر جنگ سختى درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود، از فرزند ابوطالب جدا مى شوید، مانند جدا شدن سر از بدن که التیامى در آن نیست»; (وَ ایْمُ(4) اللهِ إِنِّی لاََظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ(5) الْوَغَى(6) وَ اسْتَحَرَّ(7) الْمَوْتُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِی طَالِب انْفِرَاجَ الرَّأْسِ).
امام با این تشبیه گویا به نکات مختلفى اشاره مى کند.
نخست این که موقعیت او گرچه مانند موقعیّت سر براى بدن است، ولى آیا سر ـ که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است ـ مى تواند بدون اعضاى دیگر بدن کارى را از پیش ببرد؟
دیگر این که آیا بدن، اگر از سر جدا شود، حیات و بقایى خواهد داشت، و اگر داشته باشد، بدون چشم و گوش و عقل و هوش کارى را از پیش مى برد و آیا سرنوشتش جز حرکاتى مذبوحانه و سپس براى همیشه از بین رفتن، چیز دیگرى خواهد بود.
و دیگر این که اگر چنین حادثه اى پیش آید، تنها زیانش به من نمى رسد، بلکه شما بیشترین زیان را خواهید دید.
و دیگر این که اگر سر از بدن جدا شود، التیام آن عادتاً امکان پذیر نیست، در حالى که پیوند سایر اعضا کم و بیش امکان پذیر است.
بنابراین مقصود امام این است که با گرم شدن آتش جنگ، چنان وحشتى شما را فرا مى گیرد و از من فرار مى کنید و دور مى شوید که دیگر به سراغ من نخواهید آمد(8)!


نوشته: m.r در: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: تصمیم نهائی رهبران شجاع هنگام اختلاف و پراکندگی یارانشان چگونه است؟

جواب: در زندگى اجتماعى و سیاسى، گاه لحظات حسّاسى پیش مى آید که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار مى دهد و آن زمانى است که در میان پیروان اختلاف و پراکندگى و ضعف و تردید در تصمیم گیرى آشکار گردد و وجود این اختلاف و پراکندگى مایه دلگرمى و جسارت دشمن شود.
اینجا است که رهبران شجاع و مصمّم، تصمیم نهایى خود را اعلام مى کنند و مى گویند که ما به تنهایى ایستاده ایم، چه یار و یاورى باشد و چه نباشد، مى جنگیم و تسلیم نمى شویم هر چند شهید شویم.
ما با آغوش باز از شهادت استقبال مى کنیم و تن به ذلّت و شکست نمى دهیم.
این همان راهى است که امام علی (علیه السلام) در خطبه34 برگزیده است. شبیه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهیدان کربلا نیز مشاهده کردیم.
پیروان این مکتب در شب عاشورا نیز با پیشوایان هم صدا شدند و در آن جلسه تاریخى معروف، هنگامى که امام (علیه السلام) بیعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعیف و ناتوان راه خود را پیش گرفتند و فرار کردند و امام(علیه السلام) را در برابر حوادث خطرناکى که در پیش بود، تنها گذاشتند و رفتند و گروه اندکى از یاران امام (علیه السلام) ماندند، هر یک بنوبه خود برخاستند و همین منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت یک حماسه جاویدان در تاریخچه کربلا باقى مانده، بیان داشتند تا آنجا که بعضى گفتند که ما ایستاده ایم، هر چند شهید شویم، سپس پیکر ما را بسوزانند و بار دیگر زنده شویم و اگر هفتاد بار این کار تکرار گردد، دست از حمایت تو ـ که حمایت حق و عدالت است ـ برنمى داریم.(1)
امام امیرالمؤمنین على (علیه السلام)در نامه 36 از نامه هاى نهج البلاغه نیز به همین معنا در قالب عباراتى دیگر اشاره فرموده است، آنجا که در پاسخ برادرش عقیل که به صورت فرماندهِ لشکرى به سوى دشمن اعزام شده بود، مى فرماید:
«وَ أَمّا مَا سَأَلْتَ عَنَهُ مِنْ رَأیِى فِى الْقِتالِ; فَاِنَّ رَأَیِى قِتالُ الْمُحِلّینَ حَتّى ألْقَى اللهَ لایَزیدُنى کَثْرَةُ النّاسِ حَوْلِى عِزَّةً وَ لاتَفَرُّقُهُمْ عَنِّى وَحْشَةً وَ لاتَحْسَبَنَّ ابْنَ أبیِکَ ـ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لامُقِرّاً لِلضَّیمِ واهِناً».
(امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسیده اى و نظر مرا در این باره خواسته اى; عقیده من این است که با کسانى که پیکار با ما را حلال مى شمارند، پیکار کنم تا آنگاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش)! نه کثرت جمعیّت در اطرافم، موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشت.)
هرگز گمان مبر که فرزند پدرت ـ هر چند مردم دست از یارى او بردارند ـ به تضرّع و خشوع افتد و یا در برابر ظلم و ستم، سستى به خرج دهد و تسلیم گردد!)
در داستان موسى بن عمران (علیه السلام) نیز مى خوانیم که قوم او وقتى به دروازه هاى بیت المقدس رسیدند، از قدرت گروه عمالقه ـ که حاکم بر آنجا بودند ـ به وحشت افتادند و تصمیم و اراده آنها سست گشت و سر به نافرمانى در برابر موسى (علیه السلام) و برادرش هارون (علیه السلام) برداشتند و با صراحت گفتند که تا آنها در این سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن نخواهیم شد، «لذا تو و پروردگارت ـ که وعده پیروزى به تو داده است ـ بروید و با آنها بجنگید، هنگامى که پیروز شدید ما را خبر کنید. ما در اینجا نشسته ایم»: (قالُوا یا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً مَادامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنّا هاهُنا قاعِدُونَ).(2)
اینجا بود که موسى (علیه السلام) ناچار شد از آنها اعلام جدایى کند و اعلام دارد که تنها من و برادرم ایستاده ایم و هر کس هر راهى را مى خواهد در پیش گیرد.
موسى (علیه السلام) گفت: «پروردگارا (در این شرایط) من تنها اختیار خود و برادرم را دارم، میان من و این جمعیت گنهکار، جدایى بیفکن!»؛ (قَاْلَ رَبِّ اِنِّى لاأَمْلِکُ اِلاّ نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ).(3)
پیامبر بزرگ الهى نوح (علیه السلام) در لحظات بحرانى و طوفانى عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نیز سخنى شبیه به همین داشت و گفت: اى قومِ من! اگر موقعیّت من و تذکّراتم نسبت به آیات الهى بر شما سنگین و غیر قابل تحمّل است (هر کارى از دستتان ساخته است، بکنید).
من بر خدا توکل کرده ام، شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس چیزى بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانایى دارید) به حیات من پایان دهید و مهلت ندهید! (ولى بدانید که هرگز توانایى بر این کار ندارید).
«یا قَومِ اِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِى وَ تَذْکیرى بِآیاتِ اللهِ فَعَلَى اَللهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا اَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لاَیَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرُونَ».(4)
این موضع گیرى قاطع رهبر و پیشوا تأثیر خود را بر پیروان مى گذارد، تأثیرى عمیق و آشکار. افراد بااراده و مصمّم را هر چند اندک باشند، قوى تر و دل گرمتر مى سازد و بسیارى از افراد بى تفاوت را از آن حالت بیرون آورده و به موضعگیرى وا مى دارد.
حداقل این گونه موضعگیرى رهبران الهى در تاریخ ثبت مى شود و براى آیندگان الهام بخش خواهد شد، همانطور که حماسه هاى کربلا و عاشورا در تاریخ، رنگ جاودانگى به خود گرفته و سرمشقى است براى جمعیّت ها و ملّت ها.(5)


نوشته: m.r در: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: آیا می توان به خاطر مصالح دست از حق برداشت؟

جواب: بسیار مى شود که واقعیت ها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصى و گروهى در تعارض است و حق در یک طرف قرار مى گیرد و مصلحت اندیشى در طرف مقابل.
در اینجا معمولا سیاستمداران دنیا، مصلحت اندیشى را بر حق و واقعیّت مقدّم مى دارند و حق را در پاى آن قربانى مى کنند.
تاریخ پُر است از نمونه هاى این تعارض و این ترجیح و در عصر و زمان خود تقریباً همه روزه شاهد آن هستیم.
ولى مردان الهى و رجالى که گام در جاى آنها نهاده اند، بى تردید حق را ترجیح مى دهند. یکى از موارد اختلاف امیرمؤمنان على (علیه السلام) با دشمنان و حتّى با بعضى از دوستانش همین بود.
آنها مى گفتند که تقسیم عادلانه بیت المال هر چند حق است، امّا هماهنگ با مصلحت نیست و باید سردمداران را مقدّم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بیشترى داد و از سهم مستضعفانِ تسلیمِ در مقابل حق کاست در حالى که على(علیه السلام) دقیقاً طرفدار اجراى حق و عدالت بود، هر چند براى گروهى ناخوشایند باشد و دست از حمایت او بردارند یا به مخالفتش برخیزند و تنها ماندن على (علیه السلام) که ـ آثارش در بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه منعکس است ـ بیشتر به خاطر همین بود.
این نکته حائز اهمیّت است که اگر امام (علیه السلام) آن گونه که خداو پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دستور داده بودند، بلافاصله پس از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در جایگاه خود قرار مى گرفت بسیارى از این مشکلات وجود نداشت; چرا که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جاده حق را هموار کرده بود و اکثریت قاطع توده هاى مردم آن را پذیرا شده بودند، ولى تبعیض هاى نارواى ایّام خلفا، مخصوصاً هرج و مرج عجیبى که در امر بیت المال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بیت المال بى دریغ و بى حساب در میان اقوام و بستگان عثمان و گروهى از زورمندان تقسیم شد، وضع را به کلّى دگرگون ساخت و سنّت شوم و عادت بدى را در میان آنها به وجود آورد، بگونه اى که بازگرداندن آنها به حق بسیار مشکل شد.
وسوسه افزایش فوق العاده غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بیت المال نیز سبب شد که گروهى مانند طلحه و زبیر ـ که از سابقان اسلام و از یاران خاص پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) بودند - حق را در پاى مصالح شخصى قربانى کنند و در اینجا بود که مشکلات حکومت امام (علیه السلام) چند برابر شد.
امیرمؤمنان على (علیه السلام) با این که به خوبى مى دانست که ادامه سیاست ترجیح حق بر مصلحت چه مشکلاتى را براى او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضى از صحنه ها مایه شکست گردد، باز دست از این برنامه الهى برنداشت; چرا که با این عمل یک ارزش مهم اسلامى را زنده کرد و به یقین احیاى ارزشها و حفظ آن براى نسل هاى آینده در یک مکتب الهى مقدّم بر پیروزى هاى موقّت و مقطعى است و این مطلب مهمّى است که به بسیارى از سؤالات درباره چگونگى حکومت على(علیه السلام) پاسخ مى دهد.


نوشته: m.r در: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: مشورت در تعالیم اسلامی چه جایگاهی دارد؟

جواب: بى شک شورا یکى از تعلیمات اساسى اسلام است که در قرآن مجید و روایات بازتاب گسترده اى دارد. قرآن علاوه بر این که انجام کارها با مشورت را یکى از نشانه هاى اصلى اهل ایمان مى شمرد و آن را در ردیف نماز و زکات ـ که از ارکان اسلام است ـ قرار مى دهد، مى فرماید: «وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»; (کسانى که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند و نماز را برپا داشته و کارهایشان به طریق مشورت، در میان آنها صورت مى گیرد و از آنچه به آنها روزى داده ایم انفاق مى کنند).(1)
خداوند به پیامبر اسلام(ص) نیز با صراحت دستور مى دهد که با مؤمنان در امور مهم مشورت کند، با این که مى دانیم آن حضرت علاوه بر ارتباط مستقیم با عالم وحى از نظر عقلانى مافوق افراد بشر بود و با این حال مى فرماید: (وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ).(2)
در مسأله مشورت، مهم انتخاب مشاورى است که داراى صفات ویژه اى باشد همانطور که در خطبه35 نهج البلاغه به آن اشاره شده است و آن این که خیرخواه و مهربان و آگاه و پرتجربه باشد. «اَلنّاصِحِ الشَّفیقِ الْعالِمِ الْمُجَرِّبِ). و به یقین مخالفت با رأى چنین کسى نتیجه اى جز حسرت و ندامت نخواهد داشت.
چنان که متمردان لجوج در صفیین با نظر امیرالمومنین(ع) به مخالفت پرداختند و چیزی جز حسرت و ندامت عائدشان نشد. ولى به هر حال امام (علیه السلام) نظر خیرخواهانه خود را به عنوان رأى ناصح شفیق و عالم مجرّب در اختیار آنان گذارد، ولى افسوس و صد افسوس که آنها نه تنها پذیرا نشدند، بلکه با امام (علیه السلام) به مبارزه برخاستند و او را تهدید به قتل کردند و نتیجه آن، همان رسوایى تاریخى و ندامت شدید و غیر قابل جبران بود. و این خیره سرى راه را براى حکومت جائران در آن منطقه تا قرنها هموار ساخت.


نوشته: m.r در: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: خوارج چه کسانی بودند؟

جواب: خوارج گروهى متعصّب و لجوج و نادان و قشرى بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.
آنها در آغاز مسأله حکمیّت (عمروعاص و ابوموسى اشعرى) را پذیرفته و امام(علیه السلام) را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام (علیه السلام) فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید على بن ابى طالب (علیه السلام) نیز توبه کند.
امام (علیه السلام) به آنها فرمود: حکمیّت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد: یکى در اختلافات خانوادگى(1) و دوم، در مورد کفارات احرام(2)، ولى حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید، سر تا پا اشتباه بود.
به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده مى شدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیرمؤمنان على (علیه السلام) در منطقه اى نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایى کردند. امام(ع) باحوصله و بردبارىِ بى حساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.
نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه، ایستادگى کردند و در یک درگیرى محدود با لشکر امام اجساد همگى جز چند نفر، در کنار همان نهر بر روى زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینى کرده بود.
در زندگى خوارج تضادهاى عجیب و نکات عبرت انگیزى دیده مى شود که مانند آن درباره گروههاى دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:
1 ـ عبد الله بن خبّاب ـ که فرزند خبّاب بن اَرت، صحابى معروف پیامبر بود در حالى که قرآنى برگردن خود آویخته و همراه همسرش ـ که باردار بود ـ سوار بر مرکبى از نزدیکى مرکز خوارج مى گذشت، خوارج، جلوى او را گرفتند و گفتند: «همین قرآنى که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان مى دهد». عبدالله به آنان گفت: «آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیراند». خوارج کمترین اعتنایى به گفتار حکیمانه او نکردند. در این هنگام یکى از خوارج دانه خرمایى را که از درخت نخلى بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که «چرا به حق دیگران تجاوز کردى و مال غصب خوردى؟» و او خرما را از دهان بیرون افکند!
یکى دیگر از آنها خوکى را که راه بر او بسته بود کشت، دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستى بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است!
سپس رو به عبدالله بن خبّاب کرده گفتند: «براى ما حدیثى از قول پدرت نقل کن!» او گفت: «از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل کرد: «به زودى بعد از من فتنه اى خواهد بود که در آن دل مردم مى میرد، آن گونه که بدن مى میرد. بعضى روز مؤمنند و شب کافر».
سپس گفتگوهاى زیادى با او کردند، تا به اینجا رسیدند که به او گفتند: «درباره على (علیه السلام) پس از پذیرش حکمیت چه مى گویى؟» او گفت: «على (علیه السلام) به حکم خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاه تر».
خوارج گفتند: «تو پیرو هدایت نیستى». او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند) سرش را بریدند! سپس رو به سوى زنش کردند، او هر چه فریاد زد که من زنى باردار هستم، گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند.(3)
2 ـ على (علیه السلام) اصحاب و یاران خود را به خویشتندارى در برابر خوارج دعوت مى کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمى دانست. حبّه عُرنى مى گوید: هنگامى که در برابر خوارج رسیدیم، آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از على (علیه السلام) اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!»
بار دوم شروع به تیراندازى کردند، باز امام ما را به خویشتندارى دعوت کرد.
بار سوم که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم فرمود: «اینک جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید!» لشکر امام حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.
قیس بن سعد بن عباده مى گوید: هنگامى که امام در مقابل خوارج قرار گرفت فرمود: «آن کس که عبدالله بن خبّاب را کشته است، معرفى کنید تا قصاص شود!» (آن بى شرمان خیره سر) گفتند: «همه ما قاتل او هستیم».
امام فرمود: «به خدا سوگند! این اعترافى که آنها کردند، اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند، در خور اعدامند!»(4)
3 ـ هنگامى که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند امام به یاران خود فرمود: «به آنها حمله برید! به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمى شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند».
جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نُه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نُه تن توانستند فرار کنند.
4 ـ از آنجا که داستان خوارج بسیار در روح پاک و ملکوتى امام (علیه السلام) اثر گذارد و محیط کشور اسلامى را نیز شدیداً آلوده ساخت، امام (علیه السلام) بارها و بارها در همین خطبه هاى نهج البلاغه از آنها سخن مى گوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافى آنها را روشن مى سازد، مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتى بشوند; چرا که این طرز تفکّر قشرىِ آمیخته با جهل و لجاجت، در هر عصر و زمانى طرفدارانى، هر چند اندک دارد.


نوشته: m.r در: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: از منظر امام علی(ع) حمایت از مظلوم چه جایگاهی دارد؟

جواب: این مسأله که حکومت اسلامى باید مدافع مظلومان و یار و یاور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمایت و دفاع کند، در عبارات متعددى از نهج البلاغه منعکس است که یک نمونه روشن آن خطبه شقشقیه است که در پایان آن، امام (علیه السلام) با صراحت مى فرماید: «من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم; آنچه مرا وادار به پذیرش مى کند، پیمانى است که خداوند از علماى هر امّتى گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند و به یارى گروه نخست قیام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند»; (وَ ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم).
در آخرین وصایا در بستر شهادت نیز به فرزندانش تأکید مى کند که همواره دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشند، (کُونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوناً).(1)
امام علی(ع) در نامه53 خود به مالک اشتر صریحاً توصیه مى کند که بخشى از وقت خود را در اختیار نیازمندان بگذار و، درهاى دارالاماره را بگشاى و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگیرند و نیازها و مشکلات خود را بى واسطه با تو در میان بگذارند.
سپس مى افزاید: این به خاطر آن است که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) بارها این سخن را شنیدم که مى فرمود: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لایُؤخَذُ لِلضَّعیفِ فیهِا حَقُّهُ مِنَ الْقَوىِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِع»; (امّتى که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد، هرگز پاک نمى شود و روى سعادت را نمى بیند).(2)
سراسر زندگى امام (علیه السلام) و حوادث جالبى که در حیات آن حضرت واقع شد، نشان مى دهد که در عمل نیز همیشه به این اصل اساسى وفادار بود و لحظه اى در انجام دادن آن کوتاهى نفرمود.
در خطبه دیگرى از نهج البلاغه همین معنا با تعبیر داغ و پرجوش دیگرى آمده است مى فرماید: «وَ أیَمُ اللهِ! لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظالِمِه وَلاََقُودَنَّ الظّالِمَ بِخِزامَتِه حَتّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کانَ کارِهاً»;(3) (به خدا سوگند! داد مظلوم را از ظالم مى گیرم و افسار ظالم را مى کشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، هر چند کراهت داشته باشد).
اساساً این یک اصل مهم اسلامى است که در قرآن مجید بر آن تأکید شده است و با صراحت، به مؤمنان دستور مى دهد که براى نجات مظلومان به پا خیزند و حتى اگر لازم باشد، دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پیکار کنند».
و مى فرماید: «وَ مالَکُمْ لاتُقِاتِلُونَ فى سَبیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِالْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَریَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلیّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً»; (چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند پیکار نمى کنید؟! همان افراد (ستمدیده اى) که مى گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکّه) ـ که اهلش ستمگرند ـ بیرون ببر! و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود یار و یاورى براى ما تعیین فرما).(4)
این نکته را نباید فراموش کرد که فلسفه اصلى تشکیل حکومتها و تشریع قوانین، (اعم از قانون هاى الهى و قوانین ناقصى که به وسیله بشر تشریح شده است) حفظ حقوق ضعیفان و حمایت از آنها بوده است، چرا که قدرتمندان و زورمندان با تکیه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خویش را مى گیرند، بلکه افزون بر آن را نیز مى طلبند، بنابراین اگر حکومت و قانون حامى مظلومان و مستضعفان نباشد، فلسفه وجودى خود را به کلّى از دست مى دهد و گاه به بازیچه اى در دست ظالمان، براى توجیه ظلم و ستم هایشان تبدیل مى شود.
به همین جهت على (علیه السلام) در همان خطبه شقشقیه، دلیل قبول حکومت را مسأله حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بیان مى دارد.
و نیز به همین دلیل در جوامعى که با رشوه مى توان مسیر قوانین را تغییر داد، قانون نتیجه معکوس مى دهد; چرا که دست دهنده رشوه را، ظالمان دارند نه ضعیفان و مظلومان. در چنین جوامعى قانون مبدّل به منبع درآمد نامشروعى براى گروهى از ظالمان و وسیله توجیهى براى ظلم گروه دیگر مى شود. ولى باید تصدیق کرد که تحمّل عدالت و پیکار با ظالمان به خاطر حمایت از مظلومان، براى بسیارى ناخوشایند است.
کسانى که رعایت این اصل را مزاحم منافع نامشروع خویش مى بینند و یا از آن بدتر، کسانى که براى خود ـ به خاطر زور و قدرتشان ـ حقوق زیادترى در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهین و تحقیرى نسبت به خویش مى پندارند، بسختى مى توانند پذیراى عدل و داد باشند و آنها هستند که همیشه در راه حکومتهاى عدل الهى سنگ مى اندازند و ایجاد مانع مى کنند و از هیچ عمل زشت و غیر اخلاقى رویگردان نیستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت على (علیه السلام) ایجاد کردند و فضاى جامعه اسلامى را تیره و تار ساختند.
این سخن را با جمله اى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده است پایان مى دهیم، او از على بن جعد نقل مى کند که مى گوید: «مهمترین چیزى که سبب شد عرب از حمایت امیرمؤمنان على (علیه السلام) خوددارى کند امور مالى بود. چرا که آن حضرت هرگز شریفى را بر غیر شریف و عربى را بر عجم ترجیح نمى داد و براى رؤسا و امراى قبایل حساب خاصّى ـ آنچنان که سیره سلاطین بود ـ نمى گشود و هیچ کس را به وسیله مال، به سوى خودش متوجّه نمى ساخت، در حالى که معاویه کاملا به عکس این معنا عمل مى کرد.


نوشته: m.r در: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: اگر امام علی(ع) خلافت را حق خود می دانست پس چرا با خلفا بیعت نمود؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه37 نهج البلاغه مى فرماید: «من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت (فرمان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)) بر بیعتم (با خلفا) پیشى گرفته است و در این حال (براى حفظ موجودیت اسلام) پیمان بیعت دیگران بر گردن من است»; (فَنَظَرْتُ فی أَمْرِی، فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا الْمیِثَاقُ فی عُنُقِی لِغَیْرِی).
در واقع این جمله جواب سؤالى است که در اذهان مطرح مى شده که اگر امام خود را از همه لایق تر براى خلافت مى داند و حتّى با صراحت مى گوید: «از سوى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) براى این مقام منصوب شده ام.» چرا در زمان خلفاى سه گانه تسلیم آنان شد و با آنان بیعت کرد؟!
امام در جواب مى گوید که پیغمبر اکرم(ص) به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند به خاطر حفظ اسلام با آنها درگیر نشوم، بلکه براى مصالح مهمترى که حفظ آنها بر من واجب است، تن به بیعت بدهم. بنابراین پیش از بیعتم اطاعت فرمان پیامبر را مدّ نظر داشتم و بعد از بیعت، این میثاق و پیمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.
از تعبیرات خطبه اجمالا برمى آید که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از آن حضرت پیمانى مبنى بر مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آنها برخلاف موازین بود.
در بعضى از منابع حدیثى، روایتى از آن حضرت نقل شده که بیانگر مضمون این پیمان است.
مرحوم سید ابن طاووس در کشف المحجّة ضمن روایتى از على (علیه السلام) چنین نقل مى کند: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله علیه وآله وسلم)، عَهِدَ اِلَىَّ عَهْدَاً، فَقالَ: «یا بنَ أَبى طالِبْ! لَکَ وِلاءُ اُمَّتى. فَإنْ وَلُّوکَ فى عافیَة وَ اجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ ما هُمْ فیه فَاِنَّ اللهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَاً»; (پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستى (و از سوى خدا تعیین شده اى) اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگى به آن رضایت دادند، بر امور آنان قیام کن! ولى اگر درباره تو اختلاف کردند، آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد).
حقیقت این است که گاه انسان بر سر دو راهى قرار مى گیرد که هر دو ناخوشایند است، ولى یکى از دیگرى ناخوشایندتر است. در چنین مواردى، عقل حکم مى کند که براى پرهیز از امر ناخوشایندتر، انسان به استقبال امرى که ناخوشایند است برود و این همان چیزى است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبیر به «دفع افسد به فاسد» مى شود. برنامه امیرمؤمنان على (علیه السلام) بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مصداق همین معنا بود.
امام (علیه السلام) بر سر دو راهى قرار گرفته بود، یا حکومت را که حقّ مسلّم او است و براى تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسیار کار ساز است رها سازد، و یا اصل اسلام به خطر بیفتد، چرا که احزاب جاهلیت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمین نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)، بر سر جانشینى او اختلافى روى دهد و مسلمانان به جان هم بیفتند و آنها از کمینگاه خارج شده، طومار اسلام را در هم بپیچند و حکومت را در اختیار خود بگیرند. به همین دلیل پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) که این امر را از قبل پیش بینى کرده بود، سفارش بالا را به على (علیه السلام) کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق مى ورزید، سفارش پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را مو به مو اجرا کرد.


نوشته: m.r در: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهح البلاغه پيوند ثابت

سؤال: چرا امام علی(ع) برای دفع حملات ایذائی معاویه لشکر نفرستاد؟

جواب: یکى از غارتگران شام به نام نعمان بن بشیر، از سوى معاویه مأموریت یافت که به بعضى از مناطق عراق حملات ایذایى داشته باشد تا روحیه مردم را تضعیف کند و امام (علیه السلام) مردم را به مقابله با او دعوت کرد، ولى متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونى و ناتوانى، مردم عراق پاسخ مثبتى به امام ندادند و امام ناچار شد خطبه39 را به دو منظور ایراد فرماید:
نخست این که ضایعات و مشکلاتى را که از این رهگذر حاصل مى شود، از ساحت خویش دور سازد و مسؤولیت آن را به گردن مردم عراق که تا این حد، در برابر حرکت هاى کوچک دشمن نیز ابراز ضعف و ذلّت مى کنند، بیفکند.
دیگر این که شاید این سخنان کوبنده در روح آن خفتگان بى درد اثرى بگذارد و بیدار شوند تا این خطرات را ببینند و احساس مسؤولیت کنند، لذا حضرت مى فرماید:
«من گرفتار مردمى شده ام که هر گاه به آنها فرمان مى دهم، اطاعت نمى کنند و هر زمان که آنان را فرا مى خوانم اجابت نمى کنند»! (مُنِیْتُ بِمَنْ لاَیُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لایُجِیبُ إِذَا دَعَوْتُ).
بدیهى است که نیرومندترین و با تدبیرترین فرماندهان و مدیران نیز، هنگامى که گرفتار چنین قوم و جمعیتى شود، کارى از او ساخته نیست و هر زیان و شکستى که دامان این گروه را بگیرد، مسؤولیت آن متوجّه خودشان است.
حضرت سپس مى افزاید: «اى بى اصلها! براى یارى آیین پروردگارتان منتظر چه هستید»؟ (لاَأَبَا لَکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ
همه شرایط مبارزه با دشمن را دارید، هم عِدّه و هم عُدّه و امکانات دارید و هم از نقشه هاى شوم دشمن آگاه شده اید و هم از خطراتى که شما را احاطه کرده با خبر هستید، دیگر منتظر چه مى باشید؟ نشسته اید تا مرگ ذلیلانه خود را به دست دشمن تماشا کنید؟
در ادامه این سخن براى تحریک آنها مى افزاید: «آیا دینى ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتى که شما را به خشم آورد»؟ (أَمَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لاَ حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ)؟(1)
یک چنین گروهى و جمعیّتى که فاقد یک پایگاه محکم اجتماعى است، در حقیقت، بزرگ ترین مشکل براى پیشواى مدیر و مدبِّر خواهد بود.
و چه زیبا فرموده است امام (علیه السلام) در خطبه اى دیگر; آنجا همین گروه ضعیف و زبون پراکنده را مخاطب ساخته و مى گوید: «أُریدُ أنْ اُداوِىَ بِکُمْ وَ أنْتُمْ دائى کَناقِشِ الشّوکَةِ بِالشَّوکَةِ»; (عجبا! من مى خواهم به وسیله شما بیماریم را درمان کنم، امّا شما خود بیمارىِ من هستید، همانند کسى که بخواهد خار را به وسیله خار از بدن خود خارج کند).(2)
و به همین دلیل حضرت در ادامه سخن مى افزاید: «من در میان شما به پا مى خیزم و فریاد مى کشم و دردمندانه از شما یارى مى طلبم، اما نه سخن مرا مى شنوید و نه از دستورم اطاعت مى کنید، تا زمانى که عواقب اعمالِ سوء شما ظاهر شود و (پشیمان گردید در زمانى که کار از کار گذشته و پشیمانى سودى ندارد).
«أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً(3) وَ أُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً(4)، فَلاَتَسْمَعُونَ لی قَوْلا، وَ لاَتُطِیعُونَ لِی أَمْراً، حَتَّى تَکَشَّفَ الاُْمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَساءَةِ».(5)
آیا چیزى دردناک تر از این پیدا مى شود که پیشوایى این چنین آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنین قوم و ملّتى شود که پیوسته خون دل بخورد و فریاد بزند، امّا گوش شنوایى نباشد!
تنها در برابر امیرمؤمنان على (علیه السلام) چنین نبوده اند، بلکه تاریخ مى گوید که نسبت به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) ـ فرزندان رشید امیرالمؤمنان ـ نیز همین گونه رفتار کرده اند. بعد از واقعه خونین کربلا که امام حسین(علیه السلام) و تمام یارانش شهید شدند و آنچه نباید اتفاق افتد افتاد، مردم کوفه سخت تکان خوردند و بیدار شدند و پشیمان گشتند و به عنوان توّابین براى خونخواهى امام حسین (علیه السلام) قیام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که باید شجاعانه اطراف نماینده امام حسین (علیه السلام) مسلم را بگیرند همگى بیعت شکسته، در خانه ها پنهان شدند و سرانجام، مسلم یکّه و تنها با آنان مبارزه کرد و شهادتِ پرافتخار را بر تسلیم ذلّت بار ترجیح داد.
سپس حضرت به عنوان یک نتیجه گیرى روشن مى فرماید:
«بنابراین، نه با شما انتقام خون بى گناهى گرفته مى شود و نه با کمک شما هدف مطلوب، به دست مى آید». (فَمَا یُدْرَکُ بِکُمْ ثَارٌ، وَ لاَیُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ).


نوشته: m.r در: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: اشتباه خوارج در تفسیر از شعار" لا حکم الا لله" چه بود؟

جواب: امام علی(ع) در بخشی از خطبه40 نهج البلاغه اشاره به شعار لا حُکْمَ إلاّ للهِِ، کرده مى فرماید: «این سخن حقّى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»، (یا به تعبیر دیگر: سخن حقّى است که آنها آن را از مفهوم اصلیش تحریف کرده اند، و در راه ضلالت گام نهاده اند)؛ (کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ).
سپس در توضیح این سخن جمله کوتاه و پرمعنایى بیان مى کند، و مى فرماید: «آرى حکم مخصوص خدا است ولى این گروه مى گویند: امارت و حکمرانى و ریاست بر مردم مخصوص خدا است». (نَعَمْ إِنَّهُ لاحُکْمَ إِلاَّ للهِِ ولکِنَّ هؤُلاءِ یَقُولُونَ: لاَ إِمْرَةَ إِلاّ لِلّهِ).
خطاى بزرگ خوارج در این بود که آنها شعار «اِنِ الْحُکْمُ إِلاّ للهِِ»، را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر مى کردند که هرگونه «حکمیت و داورى» و «حاکمیت»، یعنى حکمرانى در میان مردم مخصوص خداست، و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعى شرک شمردند، چرا که براى غیر خدا حقّ حکومت و داورى قرار داده شده است!
بدیهى است اگر حکمیت و داورى مخصوص خدا باشد، باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد، بنابراین اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم» و بى حکومتى جاى آن را بگیرد و محاکم و دادگاهها نیز از میان برداشته شود، چرا که در همه آنها انسانها به داورى مى پردازند.
آنها مى خواستند به پندار خود «توحید حاکمیت الله» را زنده کنند و از شرک نجات یابند، ولى بر اثر نادانى و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفى داورى و حکمرانى بر جوامع انسانى سقوط کردند و گرفتار توهّمات کودکانه اى شدند که براى حفظ توحید باید هرگونه داورى و حکمرانى را نفى کنند، ولى هنگامى که دیدند براى گروه خودشان سرپرست و امیرى لازم است، به باطل بودن این توهّم پى بردند، هر چند لجاجت که از لوازم جهل و نادانى است به آنها اجازه بازگشت نداد!
امّا خوشبختانه گروه عظیمى از آنان با سخنان بیدارگر امام (علیه السلام) در میدان جنگ نهروان بیدار شدند و توبه کردند و به سستى افکارشان پى بردند.
به هر حال امام (علیه السلام) در این خطبه بر این نکته تأکید مى کند که بدون شک حاکم و قانونگذار و تشریع کننده اصلى احکام، خداست; حتّى اجازه داورى و حاکمیت بر مردم نیز باید از سوى او صادر شود، ولى این بدان معنى نیست که خداوند خودش در دادگاهها حاضر مى شود و در میان مردم داورى مى کند، یا رشته حکومت بر مردم را خود در دست مى گیرد و فى المثل به جاى رئیس جمهور و امیر و استاندار عمل مى کند و یا فرشتگان خود را از آسمانها براى این کار مبعوث مى دارد!
این سخن واهى و نابخردانه اى است که هر کس اندک شعورى داشته باشد، آن را بر زبان جارى نمى کند، ولى متأسفانه خوارج لجوج و نادان، طرفدار این سخن بودند و لذا با على (علیه السلام) مخالفت کردند و گفتند: چرا مسأله حکمیت را پذیرفته اى؟!
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «خوارج مدعى بودند که حکمیت اجازه الهى مى خواهد، و باید در قرآن به این معنى تصریح شده باشد، در حالى که قرآن چنین اجازه اى را به کسى نداده است، و شاید به همین دلیل بعضى از بزرگان اسلام،(1) براى نفى سخن خوارج به آیه شریفه مربوط به حکمیت در اختلافات خانوادگى استناد جسته اند; آنجا که مى فرماید: (وَ إنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَمَاً مِنْ أهْلِها إنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُما إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً خَبیراً); و هر گاه از جدایى و شکاف میان آن دو (دو همسر) بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید اگر آن دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک مى کند، زیرا خداوند دانا و آگاه است.(2)
هنگامى که چنین موضوع کوچکى که پیامدهاى محدودى دارد باید از طریق داورى حل شود، چگونه کارهاى مهمى که اگر اختلافاتش باقى بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید مى آید و همه چیز به هم مى ریزد، با حکمیت حل نشود؟!
و نیز به همین دلیل جمعى معتقدند که امیرمؤمنان على (علیه السلام) با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصى مخالف نبود، بلکه با شخص حَکَمها مخالف بود و آنها را شدیداً نفى مى کرد.


نوشته: m.r در: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,

|

 
نهج البلاغه پيوند ثابت

سؤال: تفاوت بین سیاست های الهی و شیطانی در چیست؟

جواب: تفاوت بین روشهاى سیاسى از تفاوت دیدگاهها در مسأله حکومت ناشى مى شود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى یا گروهى مى طلبند، سیاستى درخور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مى خواهند، سیاستى هماهنگ با آن دارند.
گروه اوّل با صراحت مى گویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمى شود، بنابراین فرمانروایى که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقى مى داند، در حقیقت مغز سیاسى ندارد; و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه مى کند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده مى شود!در حالى که پیشواى گروه دوم مى گوید: «اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ»; (من تنها براى تکمیل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شده ام).(1) یا این که «لَوْلا ... ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أنْ لایُقارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ...»; (اگر به خاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پیمان گرفته که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمى پذیرفتم)(2)، و در جایى دیگر مى خوانیم: «وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطِلَبِ اِلاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله وسلم)»: (قیام من براى کسب قدرت و مقام نیست، من تنها مى خواهم در میان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بازگرداندم).(3)
گروه اوّل به شهادت تاریخ به آسانى همه ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه41 نهج البلاغه آمده در واقع تبلور همین معنى است، امیر مؤمنان على (علیه السلام)مى فرماید: من به خوبى از تمام ریزه کاریهاى سیاست مخرّب باخبرم، و راههاى پیروزى بر دشمن را دقیقاً مى دانم و توانایى به کار بستن آنها را دارم، ولى مى دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسیارى از این چاره جویى هاى سیاسى را که از اصول شیطانى سرچشمه مى گیرد نمى دهد! من چشم به اوامر و نواهى الهى دوخته ام، هر جا به من اجازه پیشروى بدهد مى روم، و هر جا مانع شود، باز مى ایستم.
«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى زند و مرتکب گناه مى شود، اگر نیرنگ و پیمان شکنى ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاستمدارترین مردم بودم»! (وَ اللهِ ما مُعاوِیَةُ بِأَدْهى مِنّى وَلکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَو لا کَراهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ).(4)
به من مى گویند: «پیروزى خود را در جور و ستم درباره کسانى که بر آنها حکومت مى کنم، جستجو نمایم (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى حساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار است، و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنین کارى دست نمى زنم و براى حفظ حکومتم ارزشهاى الهى و دینم را قربانى نمى کنم»! (أَتَأمُرُونى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فَیمَنْ وُلِّیْتُ عَلَیْهِ؟ وَ اللهِ لا أَطُورُ بِه، ما سَمَرَ سَمیرٌ، وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً).(5)
اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهاى الهى و شیطانى سبب مى شود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهاى الهى خرده بگیرند و اعمال آنها را بر ساده اندیشى و عدم آگاهى به فنون سیاست حمل کنند، غافل از این که آنها در عالم دیگرى سیر مى کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمى دهد!


نوشته: m.r در: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,

|

 
آرشيو مطالب پيشين:
 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

درباره ما


    به وبلاگ من خوش آمدید

لينك دوستان

< Html />

    ورود اعضا:

    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

    خبرنامه وب سایت:





    آمار وب سایت:
     

    بازدید امروز : 22
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 22
    بازدید ماه : 56
    بازدید کل : 162203
    تعداد مطالب : 121
    تعداد نظرات : 15
    تعداد آنلاین : 1

توضيحات

No Image No Image